ستاره ای که نمی شناختمش
ستاره ای که نمی شناختمش

ستاره ای که نمی شناختمش

حق و نا حق

امروز می خواهم درباره ی آرزو هاو حسرت ها حرف بزنم من دوست داشتم پول داشتم وبرای جوان ها ماشین می خریدم تا حسرت پشت فرمان نشستن به دل هیچ کس نماند من میدانم که حق نا حق های پیش امد که باعث فرق این جوانی که در دل حسرت بزرگ شد و  ان جوانی که به قول ما تو پر قو بزرگ بزرگ شده با هم فرق داره من دوست داشتم پول داشتم و  یک نانوایی می زدم و جلوی شیشه اش می نوشتم مجانی تا هیچ پدری شرمند ه خانواده اش نشود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.